تاســـیان

چشم هاش صاعقه بود ، شايد چيزي فراتر از اين ، شايد صاعقه بود كه چشم هاش بود !، بهشون نگاه ميكردي و گرماي شعله ور شدنو توي قلبت احساس ميكردي ، لبخند ميزد و بلبل ها ميخوندن ، بي توجهي ميكرد و زمستون هاي تقويم زودرس ميشدن ، تا كي  منِ بي پناه اين گوشه ، وسط زمستون ها و شعله ور شدن ها گير كنم؟...

+ مانا | |

ديگرم گرمي نميبخشي

عشق اي خورشيد يخ بسته

سينه ام صحراي نوميديست

خسته ام ، از عشق هم خسته

+ مانا | |

سرم ما بین "نباید" ها گیج میره ، پام به یه"نباید" گیر میکنه ، اختیارم رو از دست میدم و محکم به زمینی که " نباید" برخورد میکنم ، گوشه ی ابروم به " نباید" تیزی میخوره و خونی که " نباید" ازش میاد ، اروم بلند میشم ،خون رو پاک میکنم و میسوزه ، جای "نباید" هام میسوزن ، همه ی تنم میسوزه ، من ضعیف تر از اونی شدم که بتونم ما بین این سیاهی ، وسط این دنیای پر از نبایدی که برای خودم ساختم ، نوری رو تشخیص بدم ، بایدی رو ببینم ، به سمتش خیزی بردارم ، من منفعل تر از اونی شدم که "نباید"ِوجودم رو تغییر بدم ، که بایدی رو بسازم ، که به سمتش خیزی بردارم ...

پاهام سست شدن و آروم میشینم ، وسط سیاهی ای که کلاغ هم ازش فراریه ، توی مرکز گودالی که زمین هم ازش بدش میاد ، جای نباید هام هنوز میسوزن و هنوز خونم رو میمکن ، ذره ذره جونمو میگیرن و دور نیست زمانی که جونم با خونم همراه بشه ، که جونم روی زمین جاری بشه و من به طرزی که " نباید " فدای نبود "باید" ها بشم ...

+ مانا | |

نا امیدم ، ابر سیاهی که تو پاییز کارش باریدنه ؛ تو چشام جمع شده و حالا نه میباره و نه میره ، فقط تو چشمام جمع شده و منتظر یه اتفاقه ، نه برای باریدن ، برای بیشتر موندن ، قرار نیست گریه کنم ولی قراره بیشتر و بیشتر از قبل بغض داشته باشم

نا امیدم و پاهام گز گز میکنن ، ای کاش از دویدن زیاد بود ، ای کاش پاهام زخمی بودن و خسته ، به جاش دارن گز گز میکنن چون لعنتیا مدت زیادیه که زیر تنه م موندن ، لعنتی ، مدت زیادیه که هیچ کاری نکردن و هیچ کاری نکردم 

نا امیدم و فک کنم امید معلول تلاشه نه علتش ، و هر چقدر هم ابرا ببارن و پاها خوب شن من قرار نیست حالم خوب شه ، قرار نیست رنگ رنگین کمونو ببینم ، مگر این که بلند شم ... که میشم 

+ مانا | |