تاســـیان

از خودم میپرسم :" اگه هودهمین زمستون تا این حد کسل کننده س چطور قراره بقیه شو توی شادی دووم بیارم؟ " سه ماه صبر میکنم و بازم جوابی پیدا نمیکنم ...

 

+ مانا | |

شاید گفتن نداره ، شاید داره ، شاید از گفتنش باید خجالت بکشم و شاید انقدر عادیه که از گفتن این که باید خجالت بکشم خجالت میکشم ، اما تمام پیچ و خمای تمایلات من توی " daddy issues “ خلاصه میشه احتمالا ، باید فرار کنم ازش ؟ باید بپذیرمش ؟ کسی چه میدونه؟

 

+ مانا |

ای کاش زمان تا این حد محکوم به گذشتن نبود ... 

 

+ مانا | |

یه روز سیاه ، به سیاهی شب ، تنهایی دست از دندون نشون دادن برمیداره و بالاخره جلو میاد ، توی دو قدمیم وایمسته و بی هیچ حرف اضافه ای قورتم میده ، شاید تو دل تنهایی آرامش بیشتری داشته باشم ، حداقل منتظر یه نجات دهنده برای این سگ تیزدندون وحشی نیستم ، حداقل تیکه تیکه شدم . تموم شدم . بی هیچ سر خطی ، یه نقطه ی به تمام معنا

 

 

 

+ مانا | |