از در و دیوار ، از عمق زمین ، از تو چشم ادمایی که میبینم ، از همه جا پنج حرف کرونا داره میریزه رو سرم در این داستان شاهدخت خواهد مرد و جادوگر خواهد برد و من که هرگز به روشنی شاهدخت و به تیرگی جادوگر نبودم عاجزانه به زندگی ادامه خواهم داد من پشیمونم ، نادمم ، از عذاب وجدان در حال مرگم ، که تو از شدت سفیدی مثل سفید برفی ای ، ولی اینجا کارتون نیست که من با بوسه زنده ت کنم ، که التیام بدمت ، که انقدر ناتوانم که حتی تو کارتون دو بعدی هم به دنیا نیومدم ، حتی پرنسس فکسنی دیزنی هم نشدم ! روزی روزگاری ،" حسرت " طمع کاری بود که تشنه ی پادشاهی بود ، دیوونه ی سلطه گری بود ، نه به یه قشر خواست ، نه به یه نژاد خاص ، به همه ، به هر کسی که هرگز زاده شده و به هر کسی که حتی زاده نشده ، حسرت برای نفوذ کردن به جای جای زندگی ادما " لباس ضعف " رو پوشید و شناسنامه ی المثنی با اسم " گذشته " گرفت ، چیزی که همه ی ادما دارن ، چه اونایی که اینده ای دارن و چه اونایی که اینده ای ندارن ! چه اونایی که گذشته ی خوبی داشتن و چه نداشتن ، حسرت دیگه نیازی نبود ظاهرش رو تغییر بده و باب میل کسی باشه ، همین که اسمش " گذشته " شده بود ، یعنی به همه سلطه میکرد ، حتی نیازی نبود که گذشته ی خوبی باشه ، ادما همیشه حسرتی درباره ی گذشته شون تو هر شرایطی داشتن و توی این قصه هیچ کس " برای همیشه خوشبخت " زندگی نکرد ، غیر از حسرت ، حسرت طمع کار . مثل کسی که عینک به چشمشه و همه جا رو دنبالش میگرده ، دنبال خودم میگردم کسی منو ندیده؟ باکتری و ویروس ، بارش ابر های کومولوس ، حمله ی ملخ های گرسنه ، اختلاس های درسته ، درد بی پدری و قحطی ، بی حجابی عامل بدبختی (!) ، عشق های کوچه بازاری ، خیانت های منجر به زاری ، نرخ تورم در حال افزایش ، ملت خسته ی تحت فرسایش ، همه ش پوچه توی زندگی ، وقتی پوچی از زندگی !