صدای فلوت بود ، تا حالا هیچ وقت همچین نوایی رو نشنیده بودم ، منو می برد به ژاپن ، به چین ، به جاهایی که تا حالا نبودم ، سردی هوا چینای مغزمو به هم نزدیک تر کرده بود ، انگشتام بیشتر تو هم فرو رفته بودن ، دستمو کردم تو جیبم و مردد موندم بین موندن و رفتن ، بین گوش دادن به این آهنگ غمگین که برای یه روز چینی و یه قلب چینی به وجود اومده یا رفتن و گذشتن و پیوستن ، صدای آژیر آمبولانس با صدای آهنگ ترکیب شد ، چینای مغزم به هم نزدیک تر شدن و درد لا به لاشون رخنه کرد ، روز چینی و آهنگ چینی شکستن ، همه شون پودر شدن جلو چشمم و ، رفتم و گذشتم و پیوستم ، برای ساعت ها اهنگ رو یادم رفته بود و فقط به این فکر میکردم که نکنه بچه ای مادری رو از دست داده باشه
+ مانا | |