تاســـیان

در انتظار دست هات که بذر امید رو با متانت بریزه کف دست هام ، در انتظار کسی ، چراغی و سوسویی . آب ته ظرف خشک شد ، باغچه نا امید شد و بذر هایی که قرار بود تو دستام جا بگیرنو هیچ کس هیچ وقت بهم نرسوند

حالا من بلند میشم که خودم از ته چاه آب بیارم ، که توی این باغچه ی خاک برسر بریزم ، که همون امیدهای قبلی رو به ثمر برسونم ، دور از تو ، دور از هر ادمی ، خودمم و خودم ، که بازی رو با خودم باید ببرم


برچسب‌ها: دیوانگی + مانا | |