تاســـیان

سال ها از انزوا فرار کردم . گوشه و کنار زندگیم و توی پس کوچه ها باهاش چشم تو چشم شدم و مثل کسی که قاتلش رو دیده باشه توی جهت مخالفش شروع به دوییدن و جیغ کشیدن کردم . مهر طلبیدم ، تنفر طلبیدم ، هر چیزی جز انزوا رو طلبیدم و به هر کسی جز انزوا خوش آمد گفتم . سالها گفتم :" زخمی به او بزن عمیق تر از انزوا " 
امروز انزوا رو توی آغوش خودم پیدا کردم و نمیدونم کدوممون بود که آروم تر بود . نمیدونم چون بالاخره مقتولش شدم آرامش دارم یا مثل نوازد به رحم مادرم برگشتم . انزوا امروز قشنگ ترین 5 حرف کره ی خاکیه برام و کنار سگ سیاه افسردگیم براتون دست تکون میده .

+ مانا | |