هر سال غربتم با دنیای زنده ها بیشتر میشه و قبرستون بیش از پیش بوی آشنایی میده .
هر ماه افق های پیش روم بیش از عمودی بودن ، افقی میشن .
هر روز خاک زیر پام بیشتر منو یاد بدن هایی میندازه که ازشون به وجود اومده .
هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل زندگی بوی مرگ میده .