تاســـیان

در گنگی محض من دستم را در دستت گذاشتند . آنقدر در آن زمان گیچ و منگ بودم که حتی نمی توانم بگویم از غفلتم سوءاستفاده کردند یا اگر در عالم خواب نبودم هم تو را با اختیار انتخاب می کردم . هیچ چیز از آن لحظات غیر طلایی به یاد نمی آورم اما این که حالا پیچک دستانت به دور تن انگشتانم پیچیده نشان می دهد که روزی و وقتی من گنگ بودم و تو دست گیرنده و دیگران دست دهنده ...
عشقت از آسمان روزگار چنان بر پس و توی خاک وجودم بارید که همه بذر و دانه های دلم بی چون و چرا به سوی تو سجده کردند و جوانه های دوست داشتن در دلم روییدند . من در دستانت سکرآورترین عطر  و در چشمانت پر فروغ ترین ستاره ی دنیا را یافتم. دست من اما ... چشم من اما ...مهر من اما ... برای تو تکراری است . حکم زنی را دارم که با عشق و علاقه برایت غذا می پزد ؛ به تو مهر می ورزد . با جان و دل تلاش می کند و بعد از سال ها زندگی مشترک در عین غیر مشترکی در می یابد که تو تیلیاردها بار مهر و محبت را دریافت کرده ای . هزاران بار میلیاردها دست پخت با عشق را چشیده ای و برایت اهمیت ندارد که کسی با شور تو در سر تلاش می کند . کوشش هایم را در گنگی آسمان شب محو کن و عشقم را سایه ای غیر قابل تشخیص کن . من دومین همسرت نیستم که بانگ بر آورم و شکوه کنم . من تیلیاردمین همسر تو هستم ؛ زمانه ! ای زمانه ی بی رحم ... 

+ مانا | |