انگار زندگی ام کیلومتر ها آن طرف ، بی آنکه سراغی از من بگیرد در حال رخ دادن است انگار شخصیت اول داستان در اواسط داستان مرده باشد انگار زنده نباشم ولی هوا نفس شود و نفس هوا انگار در انتظارت باشم انگار نباشی ...
+ مانا | |
اولش قرار بود اینجا تبدیل به یه اثر هنری بشه ... ولی بعد فهمیدم که انگشتام بی هنر تر از این حرفان ، پس بهشون اجازه دادم که فقط روزمره نویسی کنن
تاسیان : [ اسم ] حالتی که به خاطر نبودن کسی یا چیزی به انسان دست می دهد