تاســـیان

تمام این اتفاقا برام مث یه تحول ساده س ، یه تحول خیلی ساده که بخشی از زندگیه ، که همه طیش میکنن ، همه درگیرش میشن ، همه توش له میشن و ساخته میشن و همه به طرز غریب و بی معنی ای حس میکنن که تنها کسایی هستن که حسش کردن ! مثل جوش دوران بلوغه ، مث دورگه شدن صدا ، برای اولین بار احساس نیاز به جنس مخالف ، برای اولین بار حس کردن برجستگی سینه

 

دارم حس میکنم که دو ماه برای به بلوغ رسیدن وقت دارم ، که توی این دو ماه باید جوشامو دربیارم ، پوستامو بندازم و با این خود لعنتی جدید کنار بیام ... که اگر نیام بیچاره م ، بی چاره ، بدون چاره ....

+ مانا | |